سفارش تبلیغ
صبا ویژن
جنگ واژه ها

و ناگهان چه زود دیر می شود

پیرمرد نارنجی پوش در حالیکه کودک را در اغوش داشت با سرعت وارد بیمارستان شد و به پرستار گفت :

" خواهش می کنم به داد این بچه برسید . بچه ماشین بهش زد و فرار کرد . "

پرستار گفت :" این بچه نیاز به عمل داره باید پولشو پرداخت کنید ."

پیرمرد-اما من پولی ندارم پدر و مادر این بچه رو هم نمی شناسم . خواهش می کنم عملش کنید من پول رو تا اخر شب براتون میارم .

پرستار-با دکتری که قراره بچه رو عمل کنه صحبت کنید .

اما دکتر بدون اینکه به کودک نگاهی بیندازد گغت : این قانون بیمارستانه . باید پول قبل از عمل پرداخت بشه .

صبح روز بعد . . .

همان دکتربرسر مزار دختر کوچکش ماتش برد و به دیروزش می اندیشید .

و ناگهان " چه زود" دیر می شود . .


نوشته شده در دوشنبه 92/6/18ساعت 9:30 عصر توسط سرباز وطن نظرات ( ) |


کد قالب جدید قالب های پیچک